کوروش کوروش ، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

با تو بودن خوب است...

یک روز خوب ۴ تیر ۹۸ کنار حمیدرضا و کوروش

واکسن یک سالگی ( عکسای امروز اضافه شد )+ وزن و قد و دور سر کوروش در یک سالگی

ساعت 7 صبحه! میخوایم کوروشُ ببریم تا واکسن بزنه! هوا سرده و دارم به این فکر میکنم چه کلاهی سرش کنم؟ آخه کلاه خوبش تو لباسشوییه! به صبحانشم فکر میکنم البته. وای وای داره دیر میشه باید  صبحانه رو آماده کنم! راستی ناهار چی درست کنم؟ خونه که تمیزه! خوب زیاد کار ندارم. خدا کنه کوروشم زیاد تب نکنه! بلند شم چند لیوان آب بخورم با این که دلم نمیخواد ولی برای سلامتی و رژیمم خوبه! راستی من خیلی با اراده ام که دیشب شام فقط یک لیوان شیر با 3 تا ساقه طلایی خوردم! هر چند قبلش دخل یه پفیشُ آورده بودم. وای کوروش چقد ناز پفیش خورد. خــدا چقد دوسش دارم!   چقد خوبه صبح زود بیدار میشیم. ( برگرفته ا...
11 دی 1391

یکم غر غر !!

این بچه ها چرا اینحورین!!! اسباب بازیای خودشونُ دوست ندارن بعد به وسایل ما مامانای بدبخت پیله میکنن! دست ور دارم نیستن! خسته شدم خوب!! از صب 14 بار کابیتا و کشوارو ریخته بیرون! باز من جمع کردم. چی بگم خوب؟ آدمیم ما مامانا به خدا!! از یه ور دستمون به دهنشون باید باشه! از یه طرف به جای دیگشون! از یه طرف لباساشونُ بشوریم و پهن کنیم و ناهار درست کنیم و وبلاگشونُ آپ کنیمُ ( چه کار سختی ام هَ حالا؟ ) و از یه ور دیگه خرابکاریاشونُ جمع کنیم. بعد وقتی یه داد کوچولو میزنی میگن چرا اعصاب نداری! والا به قرعان! پوستمون از کرگدن کلفت تر شده دیگه! این آقا کوروش ما تازگی یاد گرفته در فریزرم باز میکنه و میبنده! دعواشم که میکنی همچــــین به زور میخنده ک...
10 دی 1391

یک سال با عطر تنت عاشقی کردم...

یک سال؟ به همین زودی؟ به همین زیبایی؟ پارسال همین موقعا بود که با هم اومدیم خونه! چقد دوستت داشتم و فکر میکردم در قله عاشقی قرار دارم. ولی امسال بیشتر از پارسال میخوامت! اگه عشقت همینطور رشد کنه! قلب من ظرفیت این همه دوست داشتن رو خواهد داشت؟          چقدر از تو ممنونم که معنای دوست داشتنُ به ساده ترین شکل ممکن نشونم دادی! چه بی اندازه زیباست با چشمانت همقدم شدن! با شیطنت هایت همراه بودن و با خندیدنت خندیدن.  سخت ترین شیرینی دنیا شیطنت های توست. سختی هایی که بی اندازه دوستشان دارم و حاضر نیستم حتی لحظه ای از با تو بودن رو با تمام خوشی های دنیا عوض کنم. کاش میتونستم مثل سابق شعر بگم و اح...
9 دی 1391

زمستان به خانه آمد..

اینجا مشهد است. 40 سانت برف, برکت خدا زمین را سفید پوش کرده است. یگانه خوشحاله. نرفته مدرسه. اینم صحنه زیبای زمستانی از نمای خونه ما: آی آشه خوشمزه شد! آی استامبولیه خوشمزه شد!! آی چسبید!!!!! عکسم نگرفتم. الان دوربینم درست شد. ( نظراتم شب تایید میکنم ) ...
6 دی 1391

آبگوشت پر ماجرا :|

عــاقا دیروز خورد تو ذوقم. چنان آبگوشتی پخونده باشی که بوش تو تموم ساختمون بپیچه بعد همسر گرام بیان خونه با دو پرس جوجه و یک سطل سوپ بگه دوستم خریده داده! نم دونم قیافم ترسناک بوده اون لحظه یا واقعا دوستش خریده بوده! چه دوستا دارن والا!! هیچی دیگه منم زیاد دعواش نکردم. ( ببینین چه خانومی ام تو روخـــدا!!!؟؟ ) حالا از صبحش بگم که بلند شدیم و بعد از صرف صبحانه با آهنگ ری.کی. مارتین! یک تکونی به خودمون دادیم. کوروشم که ذوق زده شده بود از خوشحالــــی و تند تند نای نای میکرد. خیلی خوبه این که بشه هر روز بر.قصی!! واقعا آدم با نشاط میشه و البته برای من بهتر تره چون به روند کاهش وزنم کمک زیادی میکنه!  خ...
6 دی 1391

بالاخره مریم به خانه ما آمد با طعم عسل 4.10.91

  شرح امروز رو از زبون مریمی جونم هم بخوانید. وبلاگ عسلم  پیتزا در فر در حال آماده شدن میباشد. توجه کردین این روزا پستام همش مربوط به شکم شده؟ واقعا راس میگن آدم و هاپو گاز گازی کنه ولی جو نگیره. الان حکایت منه! بعدا نوشتم: معرفی میکنم ایشون پیتزا خوشگله خودم هستن! که بسی خوش طعم و خوشمزه بود. خودمو با آویشن خفه کردم ینی! ولی نم دونم چرا پنیرم کِشیَت لازم رو نداژد! ( مصدر سازیم تو حلقم )  پیتزا سازاش  زود زود بگین ببینم مشکل کارم کوژا بوده؟ اون قسمت بالا سمت چپ هَ! دیدینش؟ دست برد خودم می باژد به محض خروج از فر! می خواستم فقط بدونین یه همچین رژیم سختی دارم من! با همه ای...
5 دی 1391

مریم جونم میاد با یه بغل عسل... :*

امروز قراره مریم جونم بیاد خونمون! داشتم کیک می پختم که یادم اومد ای وایــــــــــ! نه اون آدرس منُ داره و نه من بهش دادم!!! حالا این که خوبه تلفن خونه خرابِ! گوشیمم که به لطف کوبوندنای کوروشی ترکیده!!! حالا من نمی دونم چجوری آدرس خونه رو به مریمی بدم!!  بعدا نوشت: خدا رو شکر مریم به گوشی محمد زنگ زد!!! آفریــــــن دخیِ باهوشـــــــ!          امروز خیلی خسته شدم! نه به خاطر کار زیاد چون هر کار میخوام بکنم کوروش زیر دست و پامه اینقد ازم انرژِی گرفته میشه که نگو! دیشب باز تا صبح خوابم نبرد. وبگردی و فی/س بوقُ... ساعت 7 بلند شدم چایی گذاشتم. غذای ظهرم آماده کردم ( پختن مرغ در یک کیلو نمک )...
4 دی 1391

امروز دل من هوس لازانیـــا کرده :دی ( عکس اضافه شد )

اینجا آشــپزخونه! کوروشــ مثل یه فرشــته خوابیده! تبــ آشپزیم بالا گرفته و دارم لازانیــا   رولی درست میکنم! آی لاو یو پی ام سی!  پ.ن* تو فرِ! پخته شد عکس میگیرم اینم عکسش! ( زیاد خوشگل نیست ولی فوق العاده خوش مزه بود و البته پــــــر کالری! و خیلی ظرف کثیف کن!! ولی ارزشــشو داشت! ) پ.ن1 * وایـــــــــــــــــ ورقه ورقه شدم از خنده! خدا مرگت نده مریم این چه وبلاگی بود بهم نشون دادی؟ نصف شبی دلمو گرفتم الانِ که محمد و کوروش بیدار شن! جان ما یه نگاه به این وبلاگ بندازین!!!! ( کلیک)  مریم خدا خیرت بده اینقد خندوندی منُ! خیلی وقت بود این قد نخندیده بودم بوخودا!!! به اولین پیوند دوس...
4 دی 1391

کوروش باهوش من

دیروز بعد از این که کیک موز و گردومو گذاشتم تو فر و ساعت فرو تنظیم کردم اومدم نشستم پیش کوروش! بازی میکردیم که صدای زنگ فر بلند شد! کوروش یه خورده تعجب کرد بعد به ساعت کوکی بالای شومینه نگاه کرد. از تعجب دهنم باز مونده بود. آخه 20 روز پیش که بابا خسرو اینا خونمون بودن, کوروش و بابا خسرو نیم ساعت با این ساعت بازی میکردن! صدای زنگشو در میاوردن! باطریشو در میاوردن و میذاشتن سر جاش. بعد نگو این پسر باهوش من همون صدا رو تو ذهنش نگه داشته بود. و به خاطر شباهت صدای زنگ گاز با صدای زنگ ساعت سریع به ساعت توجه کرده بود. بعدشم که ساعتُ دادم دستشسریع باطریشو در آورد و باز گذاشت سر جاش!   یعنی اینقد باهوش پسر من! فداش شم!&...
2 دی 1391